روز عجیبی بود
خواب دوستی که امید را در من زنده کرد
و اتفاقی شیرین که ارامش را در وجودم جاری ساخت
اما می ترسم از فردایی که شاید همه اینها خیال باشد
و باز من می مانم و کوهی از ناامیدی
که خوب می دانم ناامیدی گناه است
و از تو می خواهم خدای مهربانی
تویی که می گویی جز تو جای دگر نرویم
چشمانم به دستان پر از مهر توست
مرا دریاب
عجیب...
برچسب : نویسنده : hnezam بازدید : 24